این روزها بیشتر از هر وقتی یادت می‌کنم. شکلِ صدایت را، طرحِ تکیده‌ی صورتت را.

میان‌سالیم حالا. به آن روزها کم فکر می‌کنم، ولی قضاوت‌های عاقلانه‌تری در موردشان می‌کنم گویا. فکر می‌کنم که داشتم دست و پای تو را می‌بستم. دست و پای دلِ دیوانه‌ات را. از این نگاه، حق می‌دهم به گریختنت! آری، گریختنت.

ولی به خودِ آن روزهایم که نگاه می‌کنم، عاشقِ ساده‌دلی بودم که فقط زورش به روزهای عمرش می‌رسید که بتواند تو را در کنار داشته باشد، و دریغش نمی‌داشت. آن فکرهای بدت را حتّی اگر از پسِ زمزمه‌های مالیخولیا به زبان می‌آوردی، هیچ‌گاه نتوانستم ببخشم.

تنها بخشی از ماجرا هستند که هنوز سؤالند و گاه اشک به چشمم می‌آورند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

khwefewf مزرعه پربرکت سیمیشکا Kyle کاشی و سرامیک مزگت قهوه سرا تشریفات مجالس ملل منّی إلیک