هر زمان دچار به همریختگیهای بیشتری هستم، یا در مرحلهی گذار و تعلیق، بیشتر مینویسم. دو داستان، ماحصلِ حال و هوای تغییرِ این روزها بوده، داستانهایی با بازخوردهای خوب، که بسیار خوشحالم از بابتشان. همینطور کار ترجمه که همچنان با انگیزه و قوت ادامه دارد و دعوت به همکاری از طرف یکی از مشهورترین رومههای اصلاحطلب کشور و به چاپ رساندن چند یادداشتم در دو ماه اخیر نیز، هدیههای خوبِ سرنوشت برایم بودهاند.
دیرتر از سن و سالم پیش میروم ولی همین که زندگی اندکی معنا داشته باشد، برایم کافیست. همین که بدانم در خانهای که علیرغمِ اجازهی تحصیل، عملاً از هر آنچه که بیشتر از یک کدبانو باشم استقبالی نمیشود، خوشحالم میکند که هنوز سماجتهای ریزی دارم برای قد کشیدن، راکد نبودن و ماجراجوییهای طفلکی.
خدا را شکر میکنم از بابتش، خدا را شکر، خدا را شکر.
درباره این سایت