تابلوی نقاشی دیگری را شروع کرده‌ام. پایان‌نامه‌ام صبوری می‌کند با حالم. دست‌هایم همیشه می‌لرزند و لباس‌هایم به عرق سرد عادت کرده‌اند. قلبم از بی‌محلّی کلافه است. روزها و مناسبت‌ها بی‌اعتبار شده‌اند. با ایران خانوم* خلوت می‌کنم. نقّاشی‌هایش را فرو می‌برم در سیاه‌چاله‌های بی‌انتهای درونم. مثل دود سیگاری که در سرم پرسه می‌زند. در نوربازیِ نقاشی‌هایش، در تجربه‌های زندگی‌اش، دنبال آویزان کردنم می‌گردم که گیر کنم یک جا.
شب‌ها پنجره‌ی رو به فضای مسدودِ بلندِ بین ساختمان‌ها را باز می‌کنم، دو تا بالش می‌گذارم روی تخت خوابِ زیر پنجره، رویشان می‌نشینم. خرس عروسکی را بغل می‌گیرم، هوای سرد می‌کِشم و حرف می‌زنم برای خودمان.

* ایران درّودی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نگین کویر کنکوری ها فروشگاه فیدتاک مـی فـا بـنـد فروش فالوور ACTIVITY MULTIMEDIA درب ضد سرقت سوگند Tamara پرورش مرغ محلي مقاله وشعر